این روزا چیز جالبی نداره، شده پراز درد و . کم نیاوردم ولی تحملش خیلی سخت شده، مادرم شده پوست و استخان گوشه خونه ،دیدن این که داره آب میشه و نمیتونم کاری کنم بیشتر درد میکشم این روزا هم میگذره بعداز این همه سال اینو فهمیدم همیشه بعد از یه روز بد برام بدتر اومده. همیشه بلاجبار سرپا واستادم و نفس کشیدم تهش چی خواهد شد نمیدونم ولی قطعا روزای خوبی رو نخواهم دید. انقدر سنگین و سخت شده این روزها که تنهایی در کنارش کوچک ترین درد دنیا برایم شده
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت